خانه / مطلب / مقالات / نظام سياسي در قرآن

نظام سياسي در قرآن

نظام سياسي در قرآن كتاب نقد قرآن

ص 618 – در فصل سيزدهم (فصل سياست در قرآن) ص 618 – مينويسد:سكوت نسبي قرآن و سنت، در مورد سياست:قرآن و سنت در مورد سياست، ساكتندپاسخ ما: اينكه مولف كتاب نقد قرآن، چون شيعه نبوده و از عقايد شيعه و پيروان عترت هم، آگاهي نداشته است،1- خيال كرده قرآن و سنّت، درباره سياست و سياستمداران و رهبران سياسي جامعه، سكوت كرده است و تكليف رهبري نظام سياسي جامعه مسلمانان را تعيين نكرده است آنطور كه در فصل سيزدهم ادعا كرده است2- و يا اينكه خيال كرده، قرآن، عدالت را تنها براي مومنين به اسلام، لازم ميداند آنطور كه در فصل يازدهم ادعا كرده است؛3- همچنانكه خيال كرده كه قرآن و اسلام، غارت اموال غير مسلمان را و ظلم به غير مسلمانان را جايز ميداند آنطور كه در فصل دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم، ادعا كرده استنقد ما: در حاليكه قرآن در آياتي صفات و شرائط رهبري نظام مسلمانان را در قرآن تعيين كرده است كه اجمالاً و لا اقل مراجعه به اين آيه 124 سوره بقره كه ميفرمايد {لا ينال عهدي الظالمين} – ميفرمايد كه رهبري و امامت به ستمگر نميرسد بطلان اين ادعاهاي مولف كتاب نقد قرآن را روشن ميكند و نيز آيات ديگري كه در كتب امامت در شيعه، بطور مفصل بيان شده است و نيز در سنت در حديث ثقلين متواتر، رسول خدا كه فرموده -اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا -من ميان شما دو يادگار گرانبها را ميگذارم كه اگر از اين دو، پيروي كامل بكنيد هرگز گمراه نميشويد يكي قرآن و ديگري ائمه عترتاند؛يعني اگر از ائمه عترت به عنوان رهبر پس از من، پيروي نكنيد حتماً گمراه ميشويد و در غدير خم و غيره دقيقاً اولين از ائمه عترت كه خليفه بلا فصل و مشروع رسول خدا بود يعني علي بن ابي طالب را تعيين كرد كه پس از علي، همانا اوصياء علي، خلفاي رسول الله هستند كه آخرين و دوازدهمين آنها مهدي آل محمد است. پس ادعاي اينكه قرآن و سنت، نظام امامت و خلافت و سياست پس از رسول خدا را تعيين نكرده است ادعايي خلاف واقع و باطل و غلط است و نيز در آيه هشتم سوره ممتحنه، عدالت و نيكوكاري را عام ميداند كه اجراي عدالت و نيكوكاري براي همه مسلمانان و همه غير مسلمانان، لازم است بجز آنان كه به مسلمانان ظلم و تجاوز كنند چه متجاوز، مسلمان باشد و يا غير مسلمان، بايد متجاوز، مجازات عادلانه بشود و مسلمان شدن هم اجباري نيست -{لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ} – سوره بقره – آيه نازل شده در مدينه، {لكم دينكم ولي دين} – سوره كافرون – نازل شده در مكهادعاي مولف كتاب نقد قرآن اينكه قرآن مدعي است كه همه علوم در قرآن است:زيرا در قرآن در سوره يوسف آيه 111آمده كه قرآن تفصيل كامل و همه چيز است {تفصيل كل شي و هديً و رحمة لقوم يومنون} و در سوره نحل آيه 89 آمده كه قرآن بيان هر چيزي است {تبياناً لكل شيئ}نقد ما بر ادعاي فوق اين است كه در اول قرآن آمده است.{ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين} – يعني اين كتاب قرآن، هدايت براي متقين است – و يا در آيه فوق، دارد كه هدايت و رحمت براي مومنين است نه براي همه مردم زيرا دين درباره بايد و نبايدها است نه درباره هستها كه به علم، مربوط ميشود و كتاب دين يعني كتاب بايد و نبايدهاي الهي گرچه عقايد ديني همچون جزء دين بلكه ركن دين است اثبات و بيان آنها هم از دين و مربوط به كتاب دين است و بيان تاريخ هم براي گرفتن عبرتها است

براي متقين كه قرآن كتاب هدايت متقين است و هر آنچه براي هدايت متقين، لازم است در قرآن هست نه اينكه قرآن كتاب رياضي و يا تجربي است و همه مسائل رياضي و تجربي در آن است يعني كتاب دين الهي، كتاب بايد و نبايدهاي الهي است كه روش صحيح زندگي كردن ديني را نشان ميدهد درباره روش صحيح زندگي كردن است چه بايد كرد (چه عقائدي بايد داشت چه حرفهاي ميتوان زد و يا بايد گفت و چه رفتاري بايد كرد و چه رفتاري نبايد كرد و…) يعني آنچه براي هدايت متقين و مومنين، لازم است در اين كتاب قرآن آمده است كلياتاش اما جزئيات و فروعش به بيان رسول خدا واگذار شده است آنطور كه در سوره نحل بيان فرموده {و نزلنا عليك الكتاب لتبيين لهم ما نزل اليهم} (آيه 44 و 64)آنهم بطور كلي، نقشه صحيح زندگي كردن بشر را نشان ميدهد تا جهت حركت صحيح، مشخص شود (همچون بيان اصول صحيح اخلاق و ازدواج و معاملات و غيره)و اگر در كتب ديني و الهي، گفته شود اين كتاب، همه چيز را بيان كرده است يعني همه چيز را درباره ارزشها و بايد و نبايدهاي دين، بيان كرده است.- همچنانكه در اول كتب رياضي، اگر گفته شود همه مسائل در اين كتاب، حل شده، مقصودش مسائل رياضي است نه حل مشكلات طبايت و يا فيزيك و شيمي و اقتصاد و غيره – آقاي دكتر سها، متوجه اين نكته نشده و خيال كرده كه آن، بيان كلي بقول مطلق همه علوم ديني و غير ديني است و اشكال كرده كه همه چيز در هزاران كتاب هم نميگنجد چگونه ممكن است در يك كتاب بگنجد – دكتر سها، اشكالاش را در مقدمه كتاباش آورده است ص 20- غلط بودن ادعاي همه چيز داشتن قرآن كه بديهي است، همه چيز در هزاران كتاب هم نميگنجد چه رسد در يك كتاب.2- توهم مخالفت قرآن با علوم تجربي و عقل:اما ادعاي دكتر سها، اينكه قرآن در مواردي مخالف عقل و علوم تجربي است ادعايي است از طرف نويسنده كتاب نقد قرآن كه بزودي روشن ميشود كه اين ادعا، بخاطر غلط معني كردن قرآن و يا ضعف علمي و عقلي نويسنده كتاب نقد قرآن است:طبقات آسمانها:- كتاب نقد قرآن، در فصل دوم، فصل خطاهاي علمي قرآن ص 74 مينويسد:وجود آسمان هفتگانه كه مسير حركت سيارات هفتگانه (شامل خورشيد و ماه و…) بحساب ميآمد و همچنين وجود عرش و كرسي (در قرآن آمده است)، در دوره جاهليت قبل از محمد، رايج بوده است و محمد همان مفاهيم را از محيط بدوي، گرفته و وارد قرآن كرده است.نقد و بررسي گفتار فوق:مولف كتاب نقد قرآن، طبقات هفتگانهاي كه قرآن براي آسمانها ميفرمايد را به مسيرهاي هفتگانه خورشيد و ماه و بعضي از ستارگان معني كرده كه كاملاً هم غلط و هم خلاف ظاهر است بلكه خلاف صريح قرآن است بالاخص آنكه خداوند در سوره صافات، آيه ششم ميفرمايد {زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب} آيه 6 – ما آسمان دنيا را به وجود ستارگان زينت كرديم يعني آسمان دنيا كه پائينترين آسمانها است كه محل اين ستارگان است تنها آسمان دنيا، ناميده ميشود يعني همه ستارگان و ماه و خورشيد، در آسمان دنيا هستند كه محل همه ستارگان و ماه و خورشيد است و اين محل مجموعه ستارگان ميشود آسمان نه آنطور كه مولف كتاب نقد قرآن توهم كرده است مسير خورشيد يك آسمان باشد و مسير ماه يك آسمان ديگر باشد و مسير فلان ستاره باز آسمان ديگر باشد و مسير ستاره ديگر باز آسمان ديگر باشد كه آسمان هفتگانه را به هفت مسير چند ستاره و مسير ماه و مسير خورشيد معني كنيم كه چنين معني كردن آقاي دكتر سها، هر آسمان را به مسير يك ستاره كاملاً، گفتاري غلط و خلاف فهم عرف و عقلاء و قرآن است.ستارگان زينت آسماناند:سوره صافات – {انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب} (آيه 6)سوره ملك – {و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح} (آيه 5)سوره فصلت – {و زينا السماء الدنيا بمصابيح} (آيه 12)(كتاب نقد قرآن در فصل دوم به آيات فوق كه ستارگان را زينت بخش و مصابيح قرار داده است اشكال ميكند كه آيا ستارگان چراغ يا لامپ هستند:)البته كه ستارگان موجب زيبايي آسمان، ميشوند.اما آيا اينكه ستارگان چراغ يا لامپ، هستند، حرف درستي است؟نقد و بررسي گفتار فوق:نويسند و يا نويسندگان كتاب نقد قرآن، گويا معني تحت اللفظي بعضي از كلمات عربي را هم نميدانند كه مصابيح را به لامپ يا چراغ ترجمه كردهاند در حاليكه مصابيح در اصل، وسيله صبح شدن بوده كه مثلاً خورشيد است بمعني روش كننده محيط اما مجازاً به چراغ كه در عربي، آنرا سراج ميگويند، گفته شده است كه سراج بمعني چراغ است در حاليكه سراج و چراغ يك مصداق مصباح است نه معني مصباح؛و به عبارت ديگر مصباح و مصابيح به چيزهايي گفته ميشوند كه روشن كنندهاند يعني نورافشاني ميكنند كه ميتواند يك مصداق آن، خورشيد و مصداقهاي ديگر آن، ستارگان و چراغ و لامپ و نورافكن و غيره باشد. حال چه كسي ميتواند انكار كند كه ستارگان روشن كنندهاند.قرآن فرموده كه ستارگان علاوه بر آنكه زينت هستند، همچنين روشنكننده در شب هم هستند. اين گفته قرآن، كجايش غلط و نادرست است كه آقاي دكتر سها در كتاب نقد قرآناش مينويسد: اين گفته قرآن، حرف درستي نيست.بالا بودن آسمان:كتاب نقد قرآن در همان فصل دوم، در ص 66 – ميگويد قرآن گفته كه آسمان بالا، است:آسمان بالا نگه داشته شده استوالسقف المرفوعترجمه: قسم به آسمان كه بالا است(بعد در صفحه بعد يعني صفحه 67 شصت و هفت مينويسد:)بالا بودن آسمان هم، غلط است.تصور كنيد كرهي زمين را بصورت معلق در فضا. بالا و پائين ندارد.- ما بصورت قراردادي (نه واقعي) آنچه را روي زمين است يا بسمت زمين است پائين – و سمتي كه از زمين، دور ميشود را بالا ميناميم. اين قرارداد اعتباري غير واقعي است.نقد و بررسي:مولف، گويا فرق مفهومهاي قراردادي و مفهومهاي نسبي واقعي را متوجه نشده است كه مفاهيم قراردادي، قابل تغيير است مثلاً قرارداد انسانها در ترافيك، اين است كه از سمت راست خيابان، حركت كنند زيرا قبل از پيدايش گاري و درشكه و ماشين، دو نفر كه مخالف هم حركت ميكردند وقتي بهم ميرسيدند يا از طرف راست و يا از طرف چپ طرف مقابل، حركت ميكردند يعني از اينكه از طرف راست و يا چپ طرف مقابل حركت كنند آزاد بودند اما پس از پيدايش گاري و درشكه و ماشين، اين بلا تكليفي انتخاب طرف راست يا چپ جاده، مشكل بوجود ميآورد و لذا در غير انگلستان، گاريچيها و درشكهچيها قرارد داد كردند كه هر كدام از طرف راست جاده، حركت كنند و ماشين يا گاري كه از طرف مقابل، ميآيد را طرف چپ، خودشان قرار دهند و همين قرار داد، جهاني شد در حاليكه اگر همان وقت عكس اين قرارداد، را قرارداد ميكردند كه گاريها و درشكهها و ماشينها، از طرف چپ جاده حركت كنند، همان جهاني ميشد اينك حركت از طرف چپ جاده، صحيح ميشد پس چيز قراردادي، ميتواند بر عكس هم بشود،اما آيا بالا بودن آسمان و پائين بودن زمين نسبت به ما بشرها، در ميان مفاهيم مورد استفاده بشر از مفاهيم قراردادي است كه ميتواند با قرارداد جديد، برعكس شود يا از مفاهيم واقعي نسبي است يعني زمين، واقعاً زير پا است و آسمان واقعاً، بالاي سر است نسبت به ما انسانها، يا آنكه اين، يك امر قراردادي است و ميتواند عكس آن هم قرارداد كرد يعني آسمان را زير پا و زمين را بالاي سر قرار داد كرد؟!!!نويسنده كتاب نقد قرآن، امر واقعي را كه ميتواند مطلق باشد مثل آب، خاك، سنگ و… يا ميتواند نسبي باشد همچون بالا بودن آسمان و پائين بودن زمين نسبت به ما انسانها كه ساكنان زمين هستيم، واقعيتي نسبي است را با امر اعتباري و قراردادي اشتباه گرفته است كه ميتوان در امر قراردادي، عكس آن هم، قرارداد كرد يعني از راست خيابان رفتن را با قراردادي اجتماعي، برعكس كرد و از چپ رفتن را همچون سابق انگلستان، الزامي كرد. اما امر واقعي، دو گونه است واقعي مطلق مثل اينكه آب مايع است و سنگ جامد است اما بالا و پائين، مثل علت و معلول، امر واقعي نسبي است اما واقعي نسبي است نه واقعي مطلق يعني من نسبت به فرزند خودم پدر هستم آنهم واقعاً پدر هستم اما نه نسبت به فرزند ديگري هرگز پدر نيستم همچنين زمين، نسبت به ما انسانهاي ساكن زمين، پائين است و واقعاً زير پا است و آسمان واقعاً، بالاي سر است يعني بالاي سر ما انسانها است يعني نسبت به ما انسانها، زمين، واقعاً پائين و آسمان واقعاً بالا است.اما كرات آسماني نسبت بهم ديگر، بالا و پائين ندارند.مسطح بودن زمين:- همچنين است مسطح بودن زمين كه براي ما انسانها نسبت به ما انسانها زمين مسطح است و چون مسطح است ميتوانيم روي آن كشاورزي كنيم و خانه بسازيم و… اگر خشكيهاي زمين، همه كوه و دره بود جايي براي زندگي بشر نبود اما خداوند چنين نكرد و اكثر خشكيهاي زمين دشت قابل كشاورزي و زندگي است و اگر مسطح كامل بود كاملاً افقي بود همچون روي آب، اصلاً هيچ بالا و پائين و شيب نداشت كه آب روي آن بطرف پائين، حركت كند، ديگر جريان قنات آب و آبياري ممكن نبود يعني اگر روي زمين كاملاً صاف و كاملاً افقي بود، جريان آب و قنات و كشاورزي در آن ممكن نبود و لذا جمله قرآني – كيف سطحت – سؤال از كيفيت مسطح بودن است نه سؤال از اصل مسطح بودن زمين است يعني بگونهاي زمين مسطح شده كه هم محل ساختمان و كشاورزي و زندگي بشر است و هم كنون قنات و جريان رودخانه و آب و كشاورزي بر روي آن، ممكن گرديده است اگر همه زمين، سنگ سخت بود كشاورزي و ساختما نسازي در آن بالاخص براي نخستين انسانها، ممكن نبود و…قرآن نيز در سوره غاشيه آيه بيستم 20 همين كيفيّت مسطح بودن زمين را بيان ميفرمايد: {و الي الارض كيف سطحت}اما نويسنده و يا نويسندگان كتاب نقد قرآن، متوجه اين نسبي بودن سطح زمين نزد انسانها، نشده و اشكال كرده كه مجموعه كره زمين در ميان آسمان و كرات ديگر، مسطح نيست و كروي است در حاليكه مسطح بودن زمين به اين بياني كه گذشت، نسبت به انسان است و مناسب زندگي انسان و هيچ منافاتي با كرويت تمام كره زمين در ميان كرات آسماني ندارديعني زمين، نسبت به زندگي من و شما، انسانها، مسطح مناسبي است اما نسبت به كرات و افلاك ديگر و در ميان كهكشانها، كروي است آنهم واقعاً كروي است گرچه آنهم بمعني دقيق رياضي، كروي نيست زيرا فراز و نشيب دارد و خطي با نوسان و سطحي با پستي و بلندي است بجز سطح اقيانوسها كه تقريباً، قطع نظر از امواجشان دايره و كروي دقيق هستند. اما براي زندگي من و شما يعني كشاورزي و خانهسازي و غيره من و شما، واقعاً زمين، مسطح و قابل زندگي كردن روي آن است.مشرق و مغرب:همچنين است نسبت به مشرق و مغرب، وقتي قرآن داستان ابراهيم و نمرود را نقل ميكند مغرب و مشرق به صيغه واحد، آمده است زيرا مغرب و مشرقي كه در اين داستان نقل ميشود مغرب و مشرق نسبت به انسانها است يعني نسبت به احساس ابراهيم و نمرود است نمرودي كه تنها به شناخت حسي اعتقاد داشت و منكر ماوراء الطبيعه و خداي نامحسوس ابراهيم بود و لذا وقتي نمرود در مقابل ابراهيم، ميگويد من خدا هستم و خداي تو كيست؟ ابراهيم، پاسخ ميدهد: خداي من اين خدايي است كه خورشيد را از مشرق به سمت مغرب ميبرد اگر تو خداي جهان، هستي، آنرا معكوس كن يعني خورشيد را از مغرب بسمت مشرق ببر كه نمرود در مقابل سؤال ابراهيم درمانده شد؛ – سوره بقره – آيه 258 {قال ابراهيم فان الله ياتي بالشمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الذي كفر} -دكتر سهاي اشكال كننده، ميگويد: خداوند در اين آيه نميدانسته كه در واقع زمين است كه شبانه روز به دور خود، ميچرخد نه اينكه خورشيد به دور زمين ميگردد.در حاليكه سؤال كننده در مقابل نمرود و جواب دهنده در مقابل نمرود باز، ابراهيم بوده نه خدا و نزد احساس نمرود و ابراهيم و هر انسان عادي و عمومي، خورشيد از سمت مشرق، طلوع ميكند و بسمت مغرب حركت و غروب ميكند و ابراهيم با نمرود با فهم و احساس و به زبان عموم بشرها، صحبت ميكرد. علاوه بر آنكه ابراهيم با نمرودي صحبت ميكرده كه حسگرا بوده و تنها به باورهاي حسي، معتقد بوده و نمرود، طبق باور حساش، معتقد بوده كه روزانه اين خورشيد است كه به دور زمين ميگردد و ابراهيم بر اساس باور نمرود چنين سؤال كرده است و مقصود ابراهيم، اين بوده كه اگر تو خداي جهاني، نظام جهان را چنان معكوس كن كه ما مشاهده كنيم خورشيد از سمت مغرب، طلوع ميكند و بسمت شرق، در روز ميرود و ابراهيم در صدد اين نبوده كه علت اين احساس چيست – علت اين احساس، اين است كه واقعاً روزانه خورشيد به دور زمين ميگردد و يا اينكه زمين به دور خودش ميگردد اما ما احساس ميكنيم كه خورشيد روزانه به دور زمين ميگردد.هرچه بود اين داستان و سؤال جواب ميان نمرود و ابراهيم است و سؤال ابراهيم از يك حسگرا، بجز به اين طريق گفتن، صحيح نيست. و گفتار ابراهيم در اين شرائط و با چنين برخوردي با يك حس گرا، كاملاً صحيح است.نويسنده كتاب نقد قرآن، باز اشكال ميكند كه در بعضي از آيات مشرق و مغرب به صيغه مفرد، آمده و در بعضي از آيات، به صيغه جمع آمده – رب المشارق و المغارب، در حاليكه اين اشكال هم وارد نيست زيرا گاهي خداوند، مشرق و مغرب را نسبت به ما انسانها و مثلاً ميان نمرود و ابراهيم، حكايت ميكند كه بايد به صيغه مفرد باشد و گاهي از مشرقها و مغربها در همه عالم، حكايت ميكند كه وجود مشرق و مغرب، منحصر به خورشيد ما انسانها نيست بلكه خورشيدها در ميان كهكشانها و افلاك، زياد است و نيز منظومه كراتي كه اطراف اين خورشيدها ميگردند نيز زياد است و هر كدام از اين كرات براي خود مشرق و مغرب خاصي دارد كه مجموعه آنها ميشود مشرقها و مغربها، به صيغه جمع.و گاهي هم از مشرق و مغرب در تابستان و زمستان حكايت ميكند كه محل مغرب و مشرق در تابستان با زمستان، فرق ميكند و ميتوان آنرا به صبغه تثنيه گفت مشرقين و مغربين.- در كتاب نقد قرآن در همان فصل دوم ص 92 -در قرآن شش مورد، مشرق و مغرب، دو مورد، مشرقين و مغربين و سه مورد، مشارق و مغارب، آمده است كه همه غلطند.نقد ما: در حاليكه اين غلط ناميدن نويسنده نقد قرآن، غلط است كه ميگويد گفته قرآن، غلط است اما اينكه در چند مورد مشرق و مغرب به صيغه تثنيه آمده است ظاهراً محل مشرق و مغرب در تابستان و زمستان است كه كاملاً با هم فرق ميكند و يا مشرق و مغرب نزد مردم آسيا كه شرق ناميده ميشوند با آمريكا كه غرب شناخته ميشود كه در دو نيم كره مقابل هم هستند مشرق يكي، مغرب ديگري است و بالعكس و اين گفتههاي قرآن نه اينكه غلط نيست بلكه ممكن است معجزه هم باشد چون قبل از كشف امريكا بوده و نيز قبل از كشف اينكه در فضاي كهكشانها، خورشيدهاي متعدد وجود دارد و مشرقها و مغربهاي زيادي وجود دارد.شير از ميان مواد فضولات و خون، بيرون كشيده ميشود:- و يا اينكه خداوند ميفرمايد ما شير را از ميان فضولات و خون خارج ميكنيم يعني منبع اوليه مواد شير همان مواد مفيدي است كه از غذاها و خوراكيهاي هضم شده در رودهها خارج، ميشود و وارد مايع خون ميشود كه در ميان مايع خون هم سمومات و مواد زائدي است كه به صورت بول از طريق كليه ازبدن خارج ميشود ولي خداوند توسط پستان مواد لازم براي شير را از ميان اينهمه مواد ديگر، خارج نموده و در داخل پستان به شير، تبديل ميكند و اين نكتهاي بسيار دقيق و علمي است اما نويسنده و يا نويسندگان كتاب نقد قرآن متوجه مقصود الهي نشده و يا نشدند و فرث را نيز به غلط، سرگين معني كرده است در حاليكه بمعني فضولات است كه شامل بول هم ميشود و هر آنچه زائد بر مواد مورد لزوم بدن است را شامل ميشود و لذا در همان فصل دوم كتاب نقد قرآن در صفحه 62 مينويسد اين گفته قرآن غلط است كه ميگويد: سوره نحل – آيه 66 – { نسقيكم مما في بطونه من بين فرثٍ و دمٍ لبناً خالصاً } غلط است:دكتر سها: واضح است كه خروج شير از بين سرگين و خون، سخن بي معني و غلطي است كه نميتواند گفته خدا باشد.قلب، مركز محبت و فهم:و يا نويسنده نقد قرآن، متوجه فرق ميان معاني حقيقي و مجازي، نشده كه صدر، در زبان عربي به دو معني ميآيد يكي همان صدر، محل قلب گوشتي صنوبري است و ديگري صدر بمعني ذهن و روان و محل علوم و تصورات و تصديقات است و لذا قرآن ميفرمايد خداوند از آنچه در سينه پنهان ميكنيد يا آنرا آشكار ميكنيد خبر دارد سوره نمل آيه هفتاد و چهار 74 – {و ان ربك يعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون} و مقصود از قلباي كه مركز فهم و اراده بيان ميشود قلب بمعني گوشت سه نوبري نيست بلكه مقصود خداوند، همان مركز فهم و اراده است كه در درون ذهن و روان انسان قرار دارد و همه حركات ارادي و فهم و احساس تعقل، از آن، سرچشمه ميگيرد چنانچه در فارسي هم آنرا، مركز محبت و فهم مينامند و در محاورات، ميگويند: قلب تو با ما نيست يا اينكه ميگويند تو چون دلت را به درس استاد، نميدهي، درس استاد را نميفهمي.نويسنده نقد قرآن ميگويد مخ و مغز انسان، مركز فهم و اراده است در حاليكه اولاً جسم مادي مخ از اتمهايي مادي، تشكيل شده كه طبق جبر فيزيك، عمل ميكند و هيچ فهم و اختياري از خود ندارد و ثانياً در مخ، مراكز حركت هر عضو از ساير مراكز حركتي، جدا است و مراكز مربوط به فهم و احساس هم از مراكز حركتي، جدا هستند همچون جدايي عينك و سمعك از همديگر و در مخ، مركز واحدي كه مركز همه آن مراكز باشد، وجود ندارد در حاليكه ذهن و فاعل انديشه، موجود واحدي است كه تمام حركات ارادي و احساسي و تعقل از آن، سرچشمه ميگيرد و توجه كامل ذهن به يكي ازآنها، از ساير مراكز، غافل ميشود مثلاً اگر تمام توجهاش به ديدن چيزي باشد صدا را نميشنود در حاليكه گوش و مركز مربوط به گوش، كاملاً سالم و فعال است و اين نشان ميدهد كه مركز ارادهها و احساسها و تعقل، همان اتمهاي مخ نيستند. بلكه ذهن، مركز واحد انديشنده است كه فاعل مختار غير مادي است و اتمهاي مادي، هيچ اختيار و فهمي از خود ندارد و تابع جبر فيزيك هستند.كتاب نقد قرآن در فصل دوم ص 128 – 127 -فكر كردن توسط قلب در سينه.(در فارسي هم سينه بمعني ذهن و محل تصورات و تصديقات مجازاً اراده شده آنجا كه كسي به ديگري ميگويد اين مطلب را در سينهام پنهان كردم تا آنكه به تو گفتم و يا دل را مجازاً بمعني مركز اراده و روان ميآيد آنجا كه كسي به ديگري ميگويد: بالاخره دل تو با چه كسي هستي يعني چه كسي را واقعاً دوست داري و ميخواهي – اينجاها، سينه بمعني نگهداري دل گوشتي صنوبري نيست كه گوشتي مادي است همچنانكه ذهن و قلب در اينجا بمعني اتمهاي مخ هم نيست كه اتمهاي مخ، تابع صرف قوانين فيزيكاند و نه محبت و بغض و اراده و اختياري از خود دارند و نه مركز واحدي در مخ دارند كه مركز همه حركات ارادي و فهم و اختيار باشد و قسمتهاي مختلف و مجزاي مخ همچون سمك و عينكاند براي كسانيكه اگر سمعك و عينكشان را بگيري هيچ نميشنوند و هيچ نميبينند يعني مخ اتمي، ابزاري همچون سمعك و عينك در خدمت روان و فاعل انديشهاند.) آنچه باعث گمراهي و سردرگمي و اشكالات مولف نقد قرآن به قرآن شده همان ديدگاههاي پوزيتيويستي و ماديگرايانه ايشان است كه همه پوزيتيويستها و ماديگرايان را امروزه در مسئله فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق و دوگانگي ذهن و عين، به حيرت و بنبست و سردرگمي، انداخته است.خلقت بشر:و يا در فصل پانزدهم كتاباش در فصل به اصطلاح او، فصل افسانههاي قرآن مينويسد داستان خلقت بشر، افسانه است مخالف علوم تجربي است چون مخالف تئوري داروين است كه داروين گفته: انسان بطور تكامل طبيعي از نوعي ميمون پديد آمده است –

اين گفته را دكتر سها در فصل پانزدهم در ص 677 – كتاب نقد قرآن – مينويسد:واضح است كه اين داستان آدم و همسرش با دانش زيستشناسي و تكامل، ناسازگار است -پاسخ ما به دكتر سها:جالب است كه علاوه بر اينكه اين داستان، اختصاص به قرآن ندارد و در ساير كتب آسماني هچمون تورات هم هست همچنين آقاي دكتر سها، فرق ميان علم تجربي و تئوري را نميداند كه نظريه داروين يك نظريه و تئوري است و تاكنون اثبات علمي نشده است علاوه بر آنكه، من در كتابي كه بنام تكامل يا تناقض نوشتهام و مورد تاييد اساتيد برجسته دانشگاه هم قرار گرفته است ثابت كردم كه ديدگاه تكامل داروين در درون خودش، تناقض دارد و ديدگاهي عقلاً، ناممكن و باطل است.پيدايش قيافه مرد و زن در رحم پس از نطفه و علقه:ص 51 – از كتاب نقد قرآن:سوره قيامت – آيه 39 – 37 -{الم يك نطفة من مني يمني (37) ثم كان علقة فخلق فسوي (38) فجعل منه الزوجين الذكر و الأُنثي (39)}ترجمه: آيا او، نطفهاي از مني كه در رحم ريخته ميشود نبود (37) سپس بصورت خون بسته در آمد و خداوند او را آفريد و موزون ساخت (38) سپس از آن، مرد و زن را آفريد (39)- كتاب نقد قرآن:اين آيات ميگويند كه نر و ماده بودن جنين پس از مرحله علقه، معين ميشود كه غلطي فاحش است چون جنسيت جنين به محض تشكيل سلول تخم، مشخص ميشود.نقد ما به كتاب نقد قرآن:پيدا شدن صورت و هيكل نر و ماده در نطفه و علقه، ظاهر نيست و در مراحل بعد از نطفه و علقه كه هيكل انسان ظاهر ميشود هيكل مرد و زن هم ظاهر ميشود و گفته مولف كتاب نقد قرآن، غلطي فاحش است و جمله فجعل منه الذكر و الانثي بمعني قوه و امكان نيست بمعني فعليت قيافه زن و مرد است كه پس از دوران وجود نطفه و علقه است.ارزش علوم تجربي:ارزش علوم تجربي در قرآن و اسلام:مولف كتاب نقد قرآن، در اول فصل دوم كتاب نقد قرآناش مينويسد:دانش غير ديني در اسلام، ارزشي ندارد از جمله علوم تجربينقد ما بر نويسنده كتاب نقد قرآن:قرآن در آيهاي كه در سوره بني اسرائيل آيه 36 ميفرمايد:{و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد، كان عنه مسؤلاً}دقيقاً وظيفه عملي انسان را دوري از خرافه و مسائل غير علمي و غير قطعي، دانسته است و اينكه ما، در عمل سعي كنيم بر اساس علم و يقين عمل كنيم نه شك و نه گمان و نه خرافه و نيز در تحصيل علم، قرآن، ابتداء به علوم تجربي كه از طريق حواس پنجگانه به دست ميآيد سفارش ميكند به اينكه چشم و گوش، نزد خداوند، مسئول هستند قرآن ابتداء ميگويد چشم و گوش، پيش خداوند مسئولاند و سپس ميفرمايد، فؤاد كه همان عقل و يا قلب باشد يعني در مسائل حسي، حتماً به مشاهده حسي بايد توجه كني و به صرف شنيدن مطالبي از ديگران، اكتفاء نكني سپس به مسئوليت فؤاد كه در اينجا از مركز تعقل به فؤاد و در جاهايِ ديگر به قلب، تعبير ميكند، ياد كرده است يعني قرآن ميفرمايد: آنچه بر خلاف مشاهده حسي و يا بر خلاف عقل و تعقل است را نبايد پذيرفت.و نيز درباره تحصيل علوم تجربي، رسول خدا، ميفرمايد: حتي اگر براي تحصيل علم، نياز باشد كه به چين، سفر كنيد سفر بكنيد و آنرا به دست آوريد زيرا آنروز معتقد بودند كه چين آخر دنيا است يعني اگر نياز باشد براي تحصيل علم به آخر دنيا هم سفر كنيد و مشقت اين سفر طولاني را بكشيد اين كار را بكنيد كه اين نهايت ارزش علوم را بالخصوص علوم تجربي را نزد پيغمبر اسلام ميرساند زيرا تحصيل علوم دين، در اسلام كه منبع و سرچشمهاش، قرآن و رسول خدا بود در مدينه بود و نيازي به سفر نداشتند آنچه نياز به سفر داشت تحصيل علوم تجربي بود كه نياز به سفر داشت مثل سفر به هند براي تحصيل طب و به چين براي بعضي ديگر از علوم تجربي مثل ساخت چيني علاوه بر آنكه، دانش جديد غرب آنطور كه راسل در اواخر كتاب تاريخ فلسفهاش نقل ميكند بالاخص فيزيك و شيمي و ميكانيك و غيره، خميرمايهاش از دانشمندان جهان اسلام است و برتراند راسل مينويسد: تا قبل از آمدن علوم فيزيك و شيمي از دانشمندان جهان اسلام، تفكرات غرب، همان تفكرات موهوم ارسطويي و افلاطوني بوده كه عناصر بسيط جهان را، آب و خاك، هوا و آتش ميدانستند و در ساير كتابهاي دانشمندان مستشرق غرب، درباره جابر بن حيان اين مسئله، ثابت شده است جابر بن حيان كه شاگرد امام صادق از آل محمد بوده است. سرچشمه نخستين خمير مايه علوم فيزيك و شيمي بوده است.- يعني خمير ماي پيشرفت علوم جديد، از محمد و آل محمد و اسلام است و سفارش قرآن و سنت متواتر نبوي در لزوم تحصيل علم، گرچه با طولانيترين و مشقت بارترين سفرها به آخر دنيا باشد باز لازم است از فرمايشات رسول خدا است.براي اطلاع بيشتر، بهتر است به كتب تاريخي درباره دانشمندان اسلام همچون امام صادق و جابر بن هحيان و زكرياي راضي و غيره بپردازيد.ظاهرا مولف كتاب نقد قرآن، گويا مصمم بوده كه از قرآن و اسلام حتي با زدن هر تهمتي، كوتاهي نكند تا چهره اسلام را نزد كسانيكه مطالعه كافي درباره تاريخ و علوم مختلفه، ندارند، زشت معرفي كند.عدم نقش علم حسي در اصول اخلاق و حقوق طبيعي:- كتاب نقد قرآن در فصل دوماش در ص 47 مينويسد:علم تجربي، حتّي انديشههاي اخلاقي ما را دگرگون كرده است و ما را به اخلاق واقعگرايانه تري، رهنمون كرده است.علم تجربي، حقوق غير عادلانه باستاني را تغيير داد و بجاي آن، حقوق بشر و حقوق منبعث از آن را نهاد.نقد ما بر كتاب نقد قرآن:اين گفته فوق مولف كتاب نقد قرآن، نشاندهنده جهل مولفاش است كه علوم تجربي كه از طريق حواس پنجگانه، تشكيل ميشود (مثلاً چشم، رنگ را نشان ميدهد گوش، صوت را نشان ميدهد و زبان، طعم را نشان ميدهد) اما خوبي عدالت و بدي ظلم كه از طريق حس يعني رنگ و يا نوع صوت و با طعم، معلوم نميگردد و چيزي فوق حواس و علوم تجربي است و از موضوعات مربوط به عقل است نه مربوط به حواس پنجگانه و علوم تجربي را با آنچه مربوط به حواس پنجگانه و علوم تجربي است را با هم اشتباه گرفته است.چنانچه راسل در كتاب علم و مذهباش مينويسد:علوم تجربي، در جلوگيري از ظلم و فساد نميتواند جايگزين اخلاق و مذهب شود زيرا علوم تجربي و تكنولوژي، مثلاً ابزار را بهتر و جديدتر ميكند براي مسافرت قطار و هواپيما و ماشيني را جانشين اسب و الاغ و شتر ميكند اما اين ابزار، در چه جايي و در راه چه هدفي، مصرف شود و چه رفتاري عادلانه و اخلاقاً نيك و چه رفتاري ظالمانه و اخلاقاً بد است را تشخيص نميدهد، در حيطه علوم تجربي نيست اين كه رحم و مروت، خوب است يا بد است ظلم، خوب است يا بد است و… مربوط به علوم تجربي نيست پس با وجود پيشرفت علوم تجربي، ما همچنان به اخلاق نيك و مذهب، محتاج هستيم. در زمان راسل، فيلسوفان غرب، جمع شدند و درباره مذهب و علوم تجربي صحبت كردند زيرا قبلاً بعضي ميگفتند كه با ساخت هر مدرسه يك زندان متروكه ميشود و جنايت كمتر ميشود اما اين فيلسوفان غرب در قرن بيستم به اين نتيجه رسيدند كه چنين نيست و علوم تجربي، چين تاثيري ندارد بلكه اين ارزشهاي اخلاقي هستند كه چنين تاثيري ميتوانند داشته باشند و اين مذاهب انسان دوستانه هستند كه ميتوانند عمل به اخلاق نيك را تقويت كنند.ما كاملاً مشاهده ميكنيم كه پيشرفت تكنولوژي و علوم تجربي همچنانكه ميتواند در خدمت بشر، قرار گيرد (و در دست انسانهاي عادل و نيكوكار وسيله سلامت و خدمت به بشر قرار گيرد) ميتواند در دست جنگ افروزان و خودخواهان بشر قرار گيرد و در جنگ جهاني اول و دوم به كمك اين ابزار پيشرفته كشتار جمعي، بيش از سي ميليون كشته و شصت ميليون معلول را بوجود بياورد و شهرها را به خرابهها، تبديل كند در حاليكه اين تاثير در توان ابزار كشتار قديم يعني شمشير و سرنيزه نبود.و اينك در دست تروريستهاي بين المللي مورد حمايت ابرقدرت غرب و ساخته دست ابرقدرت غرب، توانسته همه جهان را به نفع سرمايهداران فروشنده سلاح و غيره به نابودي و نا امني باندازد.اما راجع به حقوق بشر و اصول اخلاق نيك، آنها كه در فلسفه قديم و فلسفه جديد غرب، اطلاعات كافي دارند ميدانند كه آنطور كه رواقيان درباره حقوق طبيعي، توضيح دادند و در قرون جديد، گروتيوس و امثال آنها، حقوق درياها و غيره را نوشتند حقوق طبيعي همان حكم عقل سليم است كه برابري انسانها را و لزوم وفاي بعهد را و غيره را اعلان ميدارد. حقوق طبيعي و اصول نخستين اخلاق كه من در كتاب فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق هم توضيح دادم چيزي نيست كه ساخته و پرداخته علوم تجربي باشد يعني خوبي عدالت و احسان همچون اجسام مادي نيست كه رنگي خاص، يا بويي خاص مادي داشته باشد و در آزمايشگاهها از طريق حواس پنجگانه تشخيص داده شود بلكه اصول بديهي عقل و حقوق طبيعي است كه پايه و زير بناء هر قانون جعلي و قراردادي است و خودش جعلي و قراردادي نيست اينكه انسان به قراردادش كه در حال داشتن عقل و اختيار، متعهد ميشود بايد عمل كند پيشفرض و اساس لزوم عمل به هر قراردادي است و ادعاي اينكه لزوم وفاي بعهد، امري قراردادي است به دور محال و تسلسل محال، برميگردد.

زيرا نخستين قراردادها، هم لزوم وفايش به عقل است نه به قراردادي ديگر.خلاصه اينكه حقوق طبيعي و اصول اخلاق نه مكشوف از طريق تجربه و حواس پنجگانه بشر است و نه قرارداد بشر است بلكه حكم عقل سليم است اگر كسي آنرا درست تصور كند با تصديقاش، همراه است مثل لوازم احكام هندسه و رياضيات. مثلاً اينكه مجموع زواياي داخلي مثلث مساوي با مجموع دو قائمه است كه بر اساس احكام خطوط متوازيه و برابري دو زاويه متقابل به راس، تشكيل ميشود كه احكام خطوط متزاويه و تساوي دو زاويه متقابل براس براي كسيكه بتواند آنها را درست تصور كند بديهي التصديق است.معلوم ميشود كه مولف كتاب نقد قرآن، متوجه فرق ميان يافتههاي حواس پنجگانه و يافتههاي احكام بديهي عقلي، نشده است و اطلاعات كافي از فلسفه غرب هم ندارد.روح(= ذهن غير مادي)انكار وجود روح از طرف مولف كتاب نقد قرآن:كتاب نقد قرآن فارسي ص 460 – چهارصد و شصت:سابقهي اعتقاد به دوگانه بودن وجود انسان (يعني تركيب از روح و جسم) از اولين باورهايي است كه در بشر، وجود داشته مثلاً در نوشتههاي فلاسفهي يوناني آمده است؛ همين باور وارد قرآن شده است.هيچ دليل عقلي و علمي بر وجود روح در انسان، وجود ندارد و وجود روح با بسياري از شواهد فيزيولوژيك و روانشناسي، ناسازگار است.همهي دانشهاي امروزين، مربوط به انسان، متكي بر جسم موجود قابل مشاهده است و هيچ دليلي بر ارتباط اين جسم با چيزي غير مادي هم وجود ندارد.نقد ما بر مؤلف كتاب نقد قرآن:پس از پيشرفتهاي علوم تجربي و فلسفه غرب بالاخص پس از كشف اتم، دو گانگي صفات اجسام مادي، بيشتر از قبل روشن شد 1- كه صفاتي در اجسام مادي است كه از صفات خارجي اجسام مادي است و وجودش قائم به وجود اجسام مادي خارجي است همچون شكل هندسي و حجم مادي آنها كه به آنها صفات اوليه اجسام ميگويند.2- همچنانكه طعم و بوي اجسام نيز از صفات ثانويه اجسام است كه نسبت به احساس كنندههاي مختلف، متفاوت است مثلاً هواي سي درجه براي انساني كه در قطب زندگي ميكند هواي گرم و براي كسي كه در خط استواء زندگي ميكند هواي خنك و براي كسي كه در منطقه معتدله زندگي ميكند هواي نه گرم و نه سرد است يعني هواي معتدل است يعني آنچه در خارج واقعاً وجود خارجي دارد همان درجه دما است اما احساس سرما و احساس گرما از صفات ثانويه اجسام است كه به طبيعت نوع احساس كننده. بستگي دارد بالاخص براي حيوانات مختلف براي خرس قطبي، هواي سي درجه، هواي گرم و براي حيوانات خط استواء، هواي سي درجه، هواي خنك است و نيز طعم و بوي اجسام مثلاً بوي مردار براي انسان، بوي بد است اما كفتار از بوي مردار، احساس خوشي و لذت هم ميكند و همچنين طعم غذاها، نزد حتي انسانهاي مختلف، بطور متضاد و مختلف است ماهي نزد بعضي طعم لذيذ دارد

بلكه لذيذترين طعامها است اما بعضي از بو و طعم ماهي متنفراند و بدشان ميآيد و…اينجا است كه غير مادي بودن احساس حواس پنجگانه، در جهان علم و فلسفه، مطرح شده است؛و رنگ نيز از صفات ثانويه اجسام است زيرا نور از امواج مختلف با طول موجهاي مختلف است و طول موج، حتي موج روي آب، رنگ ندارد اما چشم در مقابل مجموعه طول موجها با هم، احساس ديدن رنگ سفيد ميكند مثلاً همين آب كه رنگ ندارد وقتي به صورت ذرات ريز يخ در ميآيد بنام برف و همه نوري كه به آنها ميخورد را به چشم برميگرداند، انسان از طريق حس بينايي، آنرا سفيد، مشاهده و احساس ميكند اما از ته چاه، هيچ نوري به چشم نميخورد، انسان از طريق حس بينايي، آنرا سياه مشاهده و احساس ميكند و همچنين است همه اجسامي كه تمام نور را جذب ميكنند (و چيزي از نور را به چشم برنميگردانند) انسان از طريق حس بينايي، آنرا سياه، احساس ميكند همچنانكه بعضي از نورهاي به طول موج بسيار كوتاه، قرمز، احساس ميشود و بعضي از طول موجهاي بزرگتر، آبي و يا سبز، احساس ميشود يعني رنگ از صفات ثانويه اجسام است بعضي از انسانهاي كور رنگ، هرگز گيلاس و آلبالو را قرمز مشاهده نميكنند و اصلاً رنگ قرمز را احساس نميكنند.همچنانكه اتمها و اجسام مادي، طبق جبر فيزيك، عمل و عكس العمل، انجام ميدهند اما انسان فاعل مختار در مقابل يك عمل، حركتي طبق جبر فيزيك نميكند بلكه فاعل مختار است اما اتم هرگز فاعل مختار نيست و اين نشان ميدهد كه ذهن انديشنده كه داراي احساس پنجگانه است و فاعل مختار است از اتم، تشكيل نشده است امروز با پيشرفت علوم تجربي و كشف اتم و پيشرفهاي فلسفه جديد، دوگانگي ذهن احساس كنند و فاعل مختار از عيني مادي و اتمهاي مخ، ديگر قابل انكار نيست. بالاخص آنكه فاعل مختار با وجود احساسهاي مختلف و متعدد و تصميمهاي متعدد و مختلف يك واحد بسيط است اگر به مركزي از مراكز حسي مخ، كاملاً توجه كند يعني به ديدن چيزي مثلاً صد در صد خيره و متمركز شود از شنيدن صدا، غافل ميشود و اگر كسي با او صحبت كند متوجه او نميشود همچنين اگر در فكر عميقي كاملاً فرو رود و يا به شنيدن صدايي كاملاً متمركز شود، ديگر متوجه چيزي كه از جلو چشماش بگذرد چه بسا نميشود و بعد ميگويد ببخشيد من متوجه شما نشدم و اين نشانه آن است كه فاعل انديشنده، همانا، واحد بسيط است اما در مخ با وجود متعدد بودن مركز حسي و جدايي از همديگر، هرگز چنين مركز واحد بسيطي در آن نيست و نميتواند باشد.بالاخص آنكه با پيشرفت علوم هيپنوتيزم و منيتيزم، دوگانگي ذهن انديشنده از مخ و بدن، كاملاً اثبات شده است مرتازان هندي روح فردي را كه در مقابلشان است اگر بخواهند از بدنشان كه در حال خواباند به آنطرف دنيا ميفرستند و گزارشات مستقيم و بلافاصلهاي را از هر كجا كه بخواهند از او ميگيرند و حتي از حوادثي در آينده خبر ميگيرند كه اينها بهترين شاهد بر غير مادي بودن روح و ذهن انديشنده است و گفتههاي نويسنده نقد قرآن درباره انكار غير مادي بودن ذهن از بي خبري نويسنده كتاب نقد قرآن، حكايت ميكند.اينك توجه كنيد به اين جمله مولف كتاب نقد قرآن ص 460 كه مينويسد:هيچ دليل عقلي و عملي، بر وجود روح در انسان وجود ندارد3- توهمهاي ديگر مولف كتاب نقد قرآن:توهم اينكه منابع قرآن، همان فرهنگ جاهليت است:همچنين در فصل نوزدهم 19 در فصل مربوط به منابع قرآن در ص 808 مينويسد:بنابر اين، انتظار ميرود كه اطلاعاتي از فرهنگهاي ايران و روم و نواحي ديگر مكه در بين مردم، وجود داشته باشد و همچنين اطلاعاتي از كتب مقدس يهوديان و مسيحيان نيز بين مردم رواج داشته است و همين اطلاعات براي تدوين قرآن كاملاً كفايت ميكرد.در قرآن هيچ چيزي فراتر از تاريخ و جغرافياي آن زمان وجود ندارد.قرآن مجموعهاي فرهنگي 1400 هزار و چهار صد سال پيش مكه است.نويسنده در ادعاي فوقاش، ميخواهد بگويد محمد رسول خدا نبوده و قرآن نازل شده از طرف خداوند نيست بلكه مقداري از كتاب تورات و انجيل گرفته شده است و مقداري هم از فرهنگ و سنت محيط زندگانياشدر حاليكه هر عاقلي كه اندك اطلاعي از تاريخ داشته باشد و از كتاب تورات و انجيل داشته باشد، متوجه كذب بودن گفته آقاي دكتر سها در كتاب نقد بر قرآناش ميشود،زيرا محيط زندگاني رسول خدا خاتم انبياء محمد مصطفي، محيط شرك و بتپرستي و كشتن دخترها و زير خاك كردن آنها و جنگهاي طايفهاي و دشمني و كينه و جهالت محض بود كه در تاريخ به عنوان زمان جاهليت، معروف است و قرآن، مخالف آن فرهنگ جاهليت است علاوه بر آنكه انجيل از خدايان سهگانه صحبت ميكند و قرآن صريحاً در سوره توحيد، آنرا انكار ميكند و خداي پدر و پسر را انكار ميكند و ميفرمايد:- {قل هو الله احد، الله الصمد، لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفواً احداً} علاوه بر آنكه خود اهل كتاب و بعضي از يهوديان و مسيحيان، تحريف در تورات را پذيرفتهاند كه حتي در قسمتي از تورات، مراسم تدفين حضرت موسي را به جمله ماضي و گذشته نقل ميكند و غيره كه اين جملهها، بهترين گواه بر تحريف تورات است در حاليكه هيچ كس تا بحال ادعاي تحريف قرآن را نكرده است؛علاوه بر آنكه رسول خدا به تواتر تاريخ، سواد خواندن و نوشتن را نداشت تا آنكه قسمتي از تورات و انجيل را در قرآن بياورد با توجه به اينكه هيچ شباهتي ميان فصاحت قرآن و زيبايي جملاتاش كه حتي مورد تاييد دكتر سها در اول همين كتاباش آمده كه قرآن بسيار عبارتاش زيبا است و آنرا با كتاب حافظ و سعدي، مقايسه كرده است با كتاب تورات ندارد،البته چون همه كتب آسماني از طرف خدا است و همه، دين الهي است كه براي زمانهاي مختلف آمده است در اصول اخلاق و اصل وجوب نماز و اصل روزه و غيره با هم شباهتها و اختلافهايي هم دارد اما صرف داشتن شباهت در قسمتهايي، كم و كوتاه، دليل اين نميشود كه رسول خدا كه هيچ سواد خواندن و نوشتن را نداشت آنها را از كتب تورات و انجيل گرفته و به اسم يك كتاب جديد و بنام قرآن به مردمي كه بعضاً يهودي و مسيحي هم بودند جا زده باشد اين تهمتهاي آقاي سها به خاتم انبياء و كتاب قرآن، تهمتي است كه هيچ عاقلي تا بحال نگفته است و اگر هم كسي بگويد هيچ عاقلي كه از تاريخ و محتواي قرآن و اسلام، خبر دارد نميتواند آنرا بپذيرد. چون قرآن با مراسم ظالمانه و جاهلانه جاهليت، مخالفت كرد همچنانكه با تثليث انجيل و تحريفهاي تورات هم مخالفت نموده است.قرآن – سوره بقره – آيه 79 – هفتاد و نه – درباره تحريف كتب آسماني قبل – ميفرمايد:{فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله يشتروا به ثمناً قليلاً}توهم اينكه قرآن، همچون كتابهاي شعر حافظ و سعدي است:كتاب نقد قرآن ص 23 در مقدمه ضروري:در پاسخ اين مبارزه طلبي قرآن نيز با مطالعهي اين كتاب، متوجه ميشويد كه نوشتههايي به زيبايي قرآن و بسيار بهتر از آن، در جهان حاضر، وجود دارند از جمله شعر حافظ كه در قله ادبيات جهان است.نقد ما بر گفتار فوق كتاب نقد قرآن:اما تشبيه نويسنده نقد قرآن، قرآن را به كتاب حافظ و سعدي و امثال اينها، از شعراء، كاملاً خطاء است زيرا اولاً قرآن در سوره شعراء از شعراء، مذمت كرده است و در تمام قرآن يك جمله شعر نيست؛ثانياً آنكه شعر همانطور كه از لفظاش پيداست و ارسطو هم در كتاب منطقاش از آن بحث كرده، ساخته خيال و توهم است و چه بسا در اشعار، گفتههاي باطل و نامعقولي است كه در محتوي دارد اما در قرآن، هرگز مطلبي باطل و خلاف واقع نيست و هيچ ربطي به كتاب، شعراء ندارد با وجودي كه عباراتي زيبا و فصيح دارد، خالي از محتواي متين نيست و همين معجزه بودن آنرا، اثبات ميكند زيرا همه كتابهاي ساخته دست بشر در طول تاريخ، قسمتهايي از آنها، باطل شده حتي كتب علمي و حتي كتابهاي ارسطو و افلاطون و ساير فيلسوفان بشري اما قرآن در عين زيبايي عباراتاش، هرگز محتوايي خلاف واقع در آن نيست حتي پس از هزار و چهارصد سال، پيدا نشده است و تا بحال، هيچ بشري نتوانسته مثل آنرا بياورد. اما نكته ديگر آنكه دكتر سها در وجود جملات تكراري در قرآن اشكال كرده است در حاليكه متوجه نشده قرآن روش صحيح زندگي كردن است و كتابي كه درباره پند و اندرز و نصيحت و راهنمايي هست چه بسا يك جمله مهمتر را در مواردي كه لازم بداند تكرار ميكند و هيچ فيلسوف و اديبي نگفته تكرار در جايي كه مفيد و لازم است صحيح نيست و اشكال آقاي دكتر سها به تكرار بعضي از جملات قرآن، اشكالي بيمورد است و تشخيص آنكه در چه موردي، تكرار لازم است و يا لازم نيست به منظور متكلم مربوط است نه به فهم خوانندهاي كه متوجه اهداف نويسنده نيست.علاوه بر آنكه تازگي كشف كردهاند كه تمام تكرارهاي قرآن، روي حساب است مثلاً كلمه ماه (=شهر) دوازده بار تكرار شده و كلمه يوم يعني روز سيصد و شصت و پنج بار تكرار شده و… آنهم در زمان نزول قرآن كه جامعه در عمق جهالت بود چنين نكاتي انجام گرفته است و نيز اينكه حروف مقطعه اول هر سوره به ترتيب، بيان تعداد بيشترين حروفي است كه در آن سوره، از آن حروف، استفاده شده آنهم توسط پيغمبري نازل شده كه هيچ سواد خواندن و نوشتن را نداشته است.توهم اينكه قرآن، دستور كشتن همه غير مسلمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *